کتاب من و بابام

دانلود قصه های زیبا از کتاب من و بابام

1

2

3 

 

 

 

 

معرفی یک سایت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اولین وب‌سایت بین‌المللی نقاشی کودک و نوجوان

بدون شرح

http://ghoorghoor.net

یادش به خیر مدرسه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

يادش به خير

يادش به خيربچگی‌ها، اون كوچه بن بست و صميمي،  همسايه هاي مهربون ، غروبها كه مي شد با دلهاي مهربونشون روي سكوي در خاله معصومه جمع مي‌شدند سفره محبت دلشون رو پهن مي كردند هر كسي چيزي مي‌آورد يكي پنير، يكي سبزي، يكي هندونه خنك مي‌نشستند و از بچه‌گي‌هاشون مي‌گفتند صداي خنده‌هاشون هنوز تو گوشم طنين خوش‌آوازي داره ما بچه‌ها جمع مي‌شديم دور اون سفره صميمي در كنار بزرگتر ها مي‌نشستيم و...

 آخ كه چه صفايي داشت بازيهاي كودكانه‌مون، لي لي، قايم باشك، بالا بلندي و... حالا كجا رفتنند

يادش بخير مدرسه‌مون آخر اون كوچه باريكه هميشه جلوش شلوغ بود چهره‌هاي شادي كه با ديدن دوستانشون دستاشونو تو هوا تكون مي‌دادند بعد با هم وارد مدرسه مي‌شدند حياط قديمي مدرسه كه دور تا دور اون درختهاي چنار پوشانده بودند چقدر اون موقع ها به نظرم بزرگ مي‌اومد.

 زماني كه چكش به صفحه آهني نزديك مي‌شد دنگ دنگش چهار تا كوچه اون ورتر شنيده مي‌شد تندتند سر صف مدرسه وا مي‌ستاديم ناظم با اون چوب بلندي كه وقتي  پشتش مي‌گرفت از بالاي سرش هم معلوم مي‌شد در حالي كه سينه اش رو جلو مي‌داد به نظمي كه تو مدرسه درست كرده بود با افتخار نگاه مي‌كرد نمي‌دونم چند بار طعم ضربه‌هاي چو بشو تو كف دستم چشيده بودم ولي همه باعث شده بود وقتي از كنار به صف‌ها نگاه كنيم همه رو يكي ببينم

 زنگ‌هاي تفريح جوري از كلاس در مي‌رفتيم كه انگار اگر يك ثانيه بيشتر بمونيم فقط عمر مونو تلف كرديم بچه ها گروه گروه با هم جمع مي‌شدند ما دخترها خاله بازي مي‌كرديم منم گه گاه دستم رو تو جيبم مي‌كردم از نخود و كشمش‌هايي كه مامانم تو جيبم گذاشته بود به سرعت تو دهنم مي‌چپوندم هنوز گاز نزده قورتش مي‌دادم مبادا لحظه‌اي از بازي عقب بمونم حالا كجاست اون روزها اون صفا و صميميت‌ها، چرا هر سال كه بزر گتر مي‌شيم خودمون رو وادار مي‌كنيم از صفاي بچه‌گي‌هامون دور بشيم !!!  

 منبع:  وبلاگ همراه با آفتاب

چند داستانک

آرزو

 همیشه او را دوست داشت و دلش می‌خواست هر لحظه کنار هم باشند. به همین خاطر وقتی ازدواج کرد به شوهرش گفت: "شیرین مثل خواهر منه شاید هفته‌ای هفت روز بیاد خونه مون ... از نظر تو که عیبی نداره؟" مرد خندید و گفت: "چه عیبی داره؟" زن اشکهایش را پاک کرد و به آلبوم عکس‌های مدرسه‌اش نگاه انداخت و زیر لب گفت: "کاش آرزو نمی‌کردم همیشه کنارم باشی، که حالا هوویم شده‌ای"!                     ندا عبداللهی (تهران)

  امتحان

 توی گوشش "اشهد" خواندند و به او فرصت دادند تا برای امتحان آماده شود. زمین هفتاد بار دور خورشید چرخید و دوباره توی گوشش "اشهد" خواندند و ... اما این بار باید می‌رفت تا کارنامه امتحان 70 ساله‌ش را بگیرد.                    سمیه شمسی (داراب)

  

حسرت

 سارا با قیافه‌ای در هم کنار مادرش روی نیمکت پارک نشسته بود و با حسرت به دختری که روی نیمکت رو به رویی بود نگاه می‌کرد. صورت بزک کرده دختر به نظرش خیلی زیبا آمد. با خود گفت: "چی می‌شد که من جای این دختر بودم یا حداقل ذره‌ای از زیبایی و قیافه او را داشتم!" دختر زیر چشمی نگاهی به سارا انداخت. او حاضر بود تمام زندگی‌اش را بدهد تا بتواند دوباره یک لحظه مثل سارا در کنار مادرش بنشیند و مثل حالا از فرار پشیمان نباشد.          الهام رشیدی (شوشتر)

 

 

 بستنی

پسر بچه‌ای وارد یک بستنی فروشی شد و پشت میزی نشست. پیشخدمت یک لیوان آب برایش آورد پسربچه پرسید: یک بستنی میوه‌ای چند است؟ پیشخدمت پاسخ داد: 50 سنت. پسربچه دستش را در جیبش برد و شروع به شمردن کرد. بعد پرسید بستنی ساده چند است؟

در همین حال، تعدادی از مشتریان در انتظار میز خالی بودند. پیشخدمت با عصبانیت پاسخ داد: 35 سنت. پسر دوباره سکه هایش را شمرد و گفت: لطفاً یک بستنی ساده. پیشخدمت بستنی را آورد و به دنبال کار خود رفت. پسرک نیز پس از خوردن بستنی، پول را به صندوق پرداخت و رفت. وقتی پیشخدمت بازگشت، از آنچه دید، حیرت کرد. آنجا در کنار ظرف خالی بستنی 2 سکۀ 5 سنتی و 5 سکۀ 1 سنتی گذاشته شده بود، برای انعام پیشخدمت.             ری مایل

بچه‌ها راه خود را از نظام آموزشی جدا کرده‌اند

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نگاهی به مسائل دیروز و امروز نظام آموزشی ایران

بچه‌ها راه خود را از نظام آموزشی جدا کرده‌اند

فردا آغاز سال تحصیلی جدید برای بچه مدرسه‌ای‌هاست و برای من که سالیانی است با مدرسه و کیف و کفشش خداحافظی کردم روز خاطره‌آمیز، شوق و یادآور دورانی است که دیگر برایم تکرار نخواهد شد.

یادش به خیر!!! دوران مدرسه‌ام مصادف با مقطع جنگ بود و کودکان بسیاری از شهرهای جنگ‌زده آبادان و خرمشهر راهی شهر و مدرسه ما شده بودند. بچه‌های فامیلمان نیز که در تهران بودند، چند سالی مهمان ما بودند و با هم به مدرسه می‌رفتیم، آن روزها ابتدای هر سال پرچم آمریکا به آتش کشیده می‌شد و فریاد مرگ بر این و آن چنان در حافظه ما ثبت می‌شد که گویی این وحی منزل است.

 

معلمان با عشق و شور خاصی حضور داشتند، سختی زندگی در فضای معنوی دفاع از کشور و باورهای انقلابی حذف شده بود، در خانواده‌ها نیز چنین فضایی حاکم بود، والدین چندان نگران آینده بچه‌ها، تحصیلات عالیه و کار و ازدواج بچه‌ها نبودند. مدیران تصمیم‌گیر نیز بهانه‌های توجیه کننده‌ای برای نارسایی‌ها و کمبودها داشتند.

 

امروز اما مدارس به شکل و رسم متفاوتی بازگشایی می‌شوند، معلمان، خانواده‌ها و مدیران هریک دغدغه‌های جدی و متفاوتی دارند. معلمان از عدم تامین معاش خود نگرانند. والدین بچه‌ها چنان نگران آینده و سرنوشت کار و تحصیلات بچه‌های خود شده‌اند که دیگر خواب لذت‌بخش از زندگیشان رخت بر بسته است. مدیران تصمیم‌گیر اما همچنان در فضای توجیه کردن و تکرار حرفهایی هستند که دیگر کسی برای آن تره هم خورد نمی‌کند

مسائل و مشکلات آموزشی و باورهایی که در بین مردم و مدیران کشور از زمان تاسیس نخستین مدارس در این سرزمین که با مخالفت‌ عالمان دینی روبرو بودند تا به امروز که همگان خواهان آموزش هستند، شکل گرفته است چندین بار دچار چالش و تغییر شده است و الان زمانه دیگری است. نسل امروز نیازهای دیگری دارد و با مسائل متفاوتی روبروست و از این رو نظام آموزشی متفاوتی را نیز باید برای آن در نظر گرفت.

پیش فرض نظام آموزشی جدید باید بر پایه آزادی هر چه بیشتر مدارس در ارائه دوره‌های متفاوت و آزادی انتخاب محصلین استوار کرد. نسل امروز نه فقط در انتخاب دوره‌های آموزشی باید با حق انتخاب بیشتر روبرو باشد بلکه در نوع روابطش با جنس مخالف، نوع پوشش، نوع حضور و ابراز وجودش باید با حق انتخاب روبرو باشد. چه بخواهیم و چه نخواهیم فرزندان راه خودشان را خواهند رفت، همانگونه که امروز این گونه شده است. خانواده‌ها نیز راه خودشان را جدا کرده‌اند شاید هزینه‌ای که خانواده‌ها در نظام کمک آموزشی پرداخت می‌کنند بسیار بیشتر از نظام آموزشی رسمی باشد حال اگر این راه با حمایت و آگاهی بخشی نظام آموزشی همراه باشد نه تنها عمق رشدش بیشتر خواهد بود بلکه از دامنه آسیب و عوارضش نیز کاسته خواهد شد.

شاید باورتان نشود که در شهر مذهبی یزد که هنوز نظام خانواده و باورهای جوانان چنان دستخوش تغییر نشده، روابط دوست پسر و دوست دختر داشتن به سطح مدارس راهنمایی و دبستان کشیده شده است و این در حالی است که مدرسه مختلطی در سطح شهر وجود ندارد و فرزندان نه در محیط خانه و نه در مدرسه و اجتماع با چنین حقی و چنین آزادی روبرو نیستند اما آنان راه خود را پیدا کرده‌اند.

 در ادامه مطلب داستان نخستین مدارس در ایران را بخوانید.

نخستين مدرسه ها : مدرسه شرف 

 

ادامه نوشته