کتاب‌های مصطفی رحماندوست


دوستانی که به دنبال کتاب قصه و شعر برای کودکان خود هستند  مجموعه کتاب عمومصطفی می‌تواند یکی پیشنهاد خوب باشد به ویژه این که دسترسی خرید اینترنتی نیز ایجاد شده است  بی‌تردید شعر خواندن و قصه گفتن برای بچه‌ها یکی از مهمترین عوامل ایجاد و گشترش علاقه به مطالعه در میان آنهاست. و این رو خانواده ها باید توجه بیشتری داشته باشند

http://amumostafa.com

تغییر نگاه نه تغییر در بیرون

درد چشم

ميگويند در كشور ژاپن مرد ميليونري زندگي ميكرد كه از درد چشم خواب بچشم نداشت و براي مداواي چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزريق كرده بود اما نتيجه چنداني نگرفته بود. وي پس از مشاوره فراوان با پزشكان و متخصصان زياد درمان درد خود را مراجعه به حکیم بزرگ ميبيند. وي به حکیم بزرگ مراجعه ميكند و او نيز پس از معاينه وي به او پيشنهاد كه مدتي به هيچ رنگي بجز رنگ سبز نگاه نكند.
وي پس از بازگشت از نزد حکیم بزرگ به تمام مستخدمين خود دستور ميدهد با خريد بشكه هاي رنگ سبز تمام  خانه را با سبز رنگ آميزي كند . همينطور تمام اسباب و اثاثيه خانه را با همين رنگ عوض ميكند. پس از مدتي رنگ ماشين ، ست لباس اعضاي خانواده و مستخدمين و هر آنچه به چشم مي آيد را به رنگ سبز و تركيبات آن تغيير ميدهد و البته چشم دردش هم تسكين مي يابد. بعد از مدتي مرد ميليونر براي تشكر از حکیم بزرگ وي را به منزلش دعوت مي نمايد. حکیم بزرگ نيز كه با لباس نارنجي رنگ به منزل او وارد ميشود متوجه ميشود كه بايد لباسش را عوض كرده و خرقه اي به رنگ سبز به تن كند. او نيز چنين كرده و وقتي به محضر بيمارش ميرسد از او مي پرسد آيا چشم دردش تسكين يافته ؟ مرد ثروتمند نيز تشكر كرده و ميگويد :" بله . اما اين گرانترين مداوايي بود كه تاكنون داشته." حکیم بزرگ با تعجب به بيمارش ميگويد بالعكس اين ارزانترين نسخه اي بوده كه تاكنون تجويز كرده ام.

براي مداواي چشم دردتان،  تنها كافي بود عينكي با شيشه سبز خريداري كنيد و هيچ نيازي به اين همه مخارج نبود.
براي اين كار نميتواني تمام دنيا را تغيير دهي ، بلكه با تغيير چشم اندازت ميتواني دنيا را به كام خود درآوري. تغيير دنيا كار احمقانه اي است اما تغيير چشم اندازمان ارزانترين و موثرترين روش ميباشد.

درس‌هایی که در مدارس یاد داده نمی‌شوند


  15 درس زندگی که در هیچ مدرسه‌ای یاد نمی‌دهند!!!!


همگی ما همزمان با تحصیل در مدارس، درسهایی از زندگی نیز می آموزیم که هردوی آنها مهم است . مشکل اصلی این است که زندگی قبل از ما هم جریان داشته و ما را هم مانند دیگران در مسیرش با خود می برد و این در حالی است که ما تازه در ابتدای یادگیری و کسب معلومات لازم برای زندگی هستیم و تنها امیدواریم که روزی به همه ی جوانب دست پیدا کنیم ، پس بطور منطقی دانش ما همیشه عقب تر از زندگی است. در اینجا به درسهایی از زندگی اشاره کرده ایم که براحتی می توانید از آنها بهره بگیرید :

 1- طبق گفته ی Richard Carlson " چیزهای بی ارزش را نچشید " ، این بدان معنی است که خیلی از مردم خود را درگیر استرس و به انجام رساندن کارهای بی ارزش می کنند که در نهایت در مقابل اهداف اصلی زندگی ، هیچ ارزشی ندارند .وقتی آنقدر خود را درگیر این مسائل کوچک می کنیم دیگر جایی برای نیل به آرزوهایمان باقی نگذاشته ایم و از لحظات خود هیچ لذتی نمی بریم.

 2- "زندگی غیر قابل پیش‌بینی است " و ممکن است هر لحظه شما را در شیب و فراز قرار دهد ". فقط بگویید "هرگز" و بعد ببینید چه اتفاقی می افتد . برای مقابله با گره هایی که زندگی در مسیر شما قرار داده است  تنها با ذهنی باز و خوش بین ، به آنها خوش آمد بگویید !!

 3- خسته کننده ترین واژه در هر زبان " من " است . بله تصور این است که تکرار این کلمه اعتماد به نفس را بالا می برد. ولی خوب! بیشتر وقتها همه ی آن چیزیی که در مورد خود با تکرار " من " توضیح و تعریف می کنید، واقعیت ندارد! اینکه یک نفر دائما" از خود و فضایل خود تمجید و تفسیر کند ، بسیار خسته کننده و یکنواخت است . این حالت "خود محوری " است نه "اعتماد به نفس "

 4- انسانیت مهم تر از مادیات است اهمیت روابط اجتماعی بسیار مهم تر از درجات مادی است که هر کدام از ما در مسیر آرزوها به آنها می رسیم. بدون محبت و عشق و حمایت خانواده و دوستان در زندگی ، موفقیت های مادی ، خیلی لذت بخش نخواهد بود. با ایجاد تعادل در ملاک های برتری و ارزش های خود ، از ثبات زندگی بیشتری بهره خواهید برد.

 5- به غیر از خودتان ، هیچ کس دیگر نمی تواند شما را راضی کند ! رضایت و راحتی ذهن شما تنها به عهده خودتان است ! بله ، روابط اجتماعی ، زندگیمان را پر بار تر می کند ، اما خوب ، شاید این روابط به تنهایی باعث شادکامی و رضایت شما نشود.

 6- درجه ی کمال و شخصیت کمالات برای هر شخص زیباست . کلام و اعمال نیک ، به دنبال خود ، اعتماد و اطمینان دوستان را در پی دارد . برای رسیدن به این درجه ، تلاش کنید.

 7- بیاموزید که خود ، دیگران و حتی دشمنان خود را ببخشید. انسان جایز الخطاست ، همه ما اشتباه میکنیم ، ولی با کینه توزی و یادآوری صدمات گذشته ، تنها این خودمان هستیم که از زندگی لذت نمی بریم نه دیگران !!

8- "خنده" داروی هر "درد" است . با خوشرویی و تبسم ، دردهای خود را درمان کنید.

 9- تغذیه خوب ، استراحت ، ورزش و هوای تازه ، را فراموش نکنید. سلامتی خود را دست کم نگیرید . با رعایت این نکات ، از وضعیت جسمی ایده آل خود ، لذت ببرید.

10- اراده ای مصمم ، شما را به هر چیزی که می خواهید ، می رساند . هرگز تسلیم نشوید و به دنبال رسیدن به آرزوها و اهداف خود تلاش کنید.

11- تلویزیون ، ذهن ما را بیشتر از هر چیزی نابود میکند! از تلویزیون کناره گیری کنید و با ورزش ، مطالعه و یادگیری ، ذهن خود را فعال کنید.

 12- شکست را بپذیرید . هر کسی در زندگی ممکن است بارها و بارها شکست بخورد. شکست آموزنده است . به ما یاد می دهد که چطور متواضع باشیم و راه درست تری را برای جبران آن انتخاب کنیم . توماس ادیسون با شکستهای متمادی توانست به هدف خود برسد ، او می گفت :" من شکست نخوردم ، تنها ده ها هزار راه را امتحان کردم که برایم مفید نبود ! و به نتیجه نرسید !"

 13- از اشتباهات دیگران درس عبرت بگیرید . یکی از بودائیات پیر چنین می گوید :" یک مرد دانا کسی است که از اشتباهات خود درسی نیک بیاموزد و اما داناتر کسی است که از اشتباهات دیگران درس عبرت بگیرد".

 14- از محبت به دیگران دریغ نکنید. زندگی کوتاه است و پایان آن نامعلوم . پس سعی کنید محبت کنید تا محبت ببینید.

 15- آنچنان زندگی کنید که گویی روز آخر عمرتان است !! همواره سعی کنید بهترین و مهربان ترین همسر ، رفیق و حتی مهربانترین و بهترین رئیس باشید ، تا زمان وداع با این دنیا به دنیایی زیباتر دست یابیم

اندر تفاوت روشهای تربیتی والدین غربی و شرقی

 

والدین شرقی خود نیاز به یک تربیت اساسی دارند

خیلی جلب می‌کند تفاوت روشهای تربیتی والدین غربی و شرقی است. نتیجه مشاهداتم هم در یک جمله خلاصه می‌شود. "والدین شرقی خود نیاز به یک تربیت اساسی دارند." 

1- بعنوان مثال بچه غربی سرفه می‌کند. مادر یک دستمال درمی‌آورد و به بچه می‌دهد.

پبچه شرقی شدید سرفه می‌کند. مادر به او می‌گوید "نکن". بعد هم بچه را دعوا می‌کند. بچه حالا علاوه بر سرفه، زِر هم می‌زند. پ

2- بچه غربی غر می‌زند و نمی‌خواهد از مغازه بیرون برود. پدر به او می‌گوید که راه خروج را بلد نیست و از بچه می‌خواهد خروجی را نشانش بدهد. بچه یورتمه کنان بطرف در می‌رود و خوشحال است. احساس می‌کند کار مهمی انجام می‌دهد.

بچه شرقی غر می‌زند و نمی‌خواهد از مغازه بیرون برود. او را بزور و کشان کشان بیرون می‌برند. بچه زِر می‌زند.بچه شرقی غر می‌زند و نمی‌خواهد از مغازه بیرون برود. قربان صدقه‌اش می‌روند و وعده شکلات و بستنی می‌دهند. بچه رشوه را قبول می‌کند. همچنان غر می‌زند و از مغازه خارج می‌شود. مشغول چانه‌زدن بر سر تعداد بستنی است.

3- بچه غربی در مدرسه دعوا کرده‌است. داستان را برای مادر تعریف می‌کند. مادر گوش می‌دهد، اما عکس‌العملی نشان نمی‌دهد.

بچه شرقی در مدرسه دعوا کرده‌است. داستان را برای مادر تعریف می‌کند. مادر درحالیکه سعی دارد باقیمانده غذا را از لای دندانش بیرون بکشد، گوش می‌دهد. به بچه می‌گوید: "اون فقیره. واسه همین بی‌تربیته. تو باهاش بازی نکن!" ( من غرق در منطق و فراست  این جورمادرها شده‌ام!!)

 4- بچه غربی بستنی می‌خورد. مادر به او دستمال می‌دهد تا دهانش را پاک کند. 

بچه شرقی بستنی می‌خورد. مادر دور دهانش را پاک می‌کند

5- بچه شرقی زر می‌زند. مادر دعوایش می‌کند. پدر به مادر می‌توپد که بچه را دعوا نکن. بچه لگدی حواله پدر می‌کند. مادر می‌خندد. پدر بچه را دعوا می‌کند بچه شرقی زر می‌زند. باز هم به او وعده و رشوه می‌دهند(بچه غربی کلاً زیاد زر نمی‌زند)

6- بچه غربی زمین خورده‌است. بلند می‌شود و به بازی ادامه می‌دهد. بچه شرقی زمین خورده‌است. مادر توی سرش می‌زند و "یا امام رضا" می‌گوید. بچه را بلند می‌کند و مثل کیسه سیب‌زمینی می‌تکاند. بچه می‌ترسد و جیغ می‌کشد. مادر گونه می‌خراشد. هر دو مفصل هوار می‌کشند. بعد بچه می‌رود بازی کند. مادر آینه در‌می‌آورد تا آرایشش را کنترل کند.

7- در مطب دکتر حوصله بچه غربی سر رفته‌است. مادر از کیفش کاغذ و مداد‌رنگی بیرون می‌آورد. بچه مشغول می‌شود.   در مطب دکتر حوصله بچه شرقی سر رفته‌ است. مادر کاغذ و مداد رنگی ندارد. یک صورتحساب از کیفش درمی‌آورد. یک خودکار ته کیفش پیدا می‌کند. اول کلی "ها" می‌کند و نوک زبانش می‌زند تا بنویسد. بچه دو خط می‌کشد. رنگ ندارد و جذبش نمی‌کند. از جایش بکند می‌شود تا دور اتاق چرخی بزند. مادر مثل گرامافونی که سوزنش گیر کرده‌باشد لاینقطع می‌گوید "نرو، نکن، نگو، دست نزن، بیا، حرف نزن، آروم باش، ول کن، به پدرت میگم ...". اعصاب همه خرد شده‌است. دلت می‌خواهد بلند شوی و دودستی بکوبی توی سر مادر شرقی !!!

 

گرفتن کادوی تولد

 

طلب بخشش به سبک بچه زرنگ ها

 کودکی به مامانش گفت، من واسه تولدم دوچرخه می خوام. بابی پسر خیلی شری بود. همیشه اذیت می کرد. مامانش بهش گفت آیا حق توست که این دوچرخه رو برات بگیریم واسه تولدت؟

بابی گفت، آره. مامانش بهش گفت، برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده
 

نامه شماره یک
سلام خدای عزیز

اسم من بابی هست. من یک پسر خیلی خوبی بودم و حالا ازت می خوام که یه دوچرخه بهم بدی.
دوستار تو
بابی

بابی کمی فکر کرد و دید که این نامه چون دروغه کارساز نیست و دوچرخه ای گیرش نمی یاد. برا همین نامه رو پاره کرد.

نامه شماره دو

سلام خدا
اسم من بابیه و من همیشه سعی کردم که پسر خوبی باشم. لطفاً واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده.
بابی

اما بابی یه کمی فکر کرد و دید که این نامه هم جواب نمی ده واسه همین پارش کرد.

نامه شماره سه

سلام خدا
اسم من بابی هست. درسته که من بچه خوبی نبودم ولی اگه واسه تولدم یه دوچرخه بهم بدی قول می دم که بچه خوبی باشم.
بابی

بابی کمی فکر کرد و با خودش گفت که شاید این نامه هم جواب نده. واسه همین پارش کرد. تو فکر فرو رفت. رفت به مامانش گفت که می خوام برم کلیسا. مامانش دید که کلکش کار ساز بوده، بهش گفت خوب برو ولی قبل از شام خونه باش.

بابی رفت کلیسا. یکمی نشست وقتی دید هیچ کسی اونجا نیست، پرید و مجسمه مادر مقدس رو کش رفت ( دزديد ) و از کلیسا فرار کرد.

بعدش مستقیم رفت تو اتاقش و نامه جدیدش رو نوشت.

نامه شماره چهار

سلام خدا
مامانت پیش منه. اگه می خواییش واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده.
بابی

 

در بیان یک ضرب المثل

  

شتر ديدي، نديدي

  مردي در صحرا بدنبال شترش مي گشت تا اينكه به پسر با هوشي برخورد . سراغ شتر را از او گرفت . پسر گفت : شترت يك چشمش كور بود؟ مرد گفت: بله . پسر پرسيد : آيا يك طرف بار شيرين و طرف ديگرش ترش بود ؟ مرد گفت : بله . حالا بگو شتر كجاست ؟‌پسر گفت من شتري نديدم .

 مرد ناراحت شد و فكر كرد كه شايد اين پسر بلائي سر شتر او آورده و پسرك را نزد قاضي برد و ماجرا را براي قاضي تعريف كرد .

 قاضي از پسر پرسيد . اگر تو شتر را نديدي چطور مشخصات او را درست داده اي ؟

 پسرك گفت : در راه ، روي خاك اثر پاي شتري ديدم كه فقط سبزه هاي يك طرف را خورده بود . فهميدم كه شايد شتر يك چشمش كور بود .

 بعد ديدم در يك طرف راه مگس بيشتر است و يك طرف ديگر پشه بيشتر است . و چون مگس شيريني دوست دارد و پشه ترشي را نتيجه گرفتم كه شايد يك لنگه بار شتر شيريني و يك لنگه ديگر  ترشي بوده است .

 قاضي از هوش پسرك خوشش آمد و گفت : درست است كه تو بي گناهي ولي زبانت باعث دردسرت شد . پس از اين به بعد شتر ديدي ، نديدي !!

 

 اين مثل هنگامي كاربرد دارد  كه پرحرفي باعث دردسر مي شود . آسودگي در كم گفتن است و چكار داري كه دخالت كني ، شتر ديدي نديدي و خلاص .

 منبع: http://www.noktalayi.blogfa.com

در بیان تاثیر عکس کودک

 

حتما عکس یک کودک را در کیف پول خود بگذارید!

 

روانشناسان با انجام آزمایشی جالب توجه دریافتند کیفهایی که عکس یک کودک در آن قرار گرفته باشد پس از مفقود شدن به سرعت توسط افراد یابنده به صاحبان اصلی باز می گردند.

 

به گزارش خبرگزاری مهر، دانشمندان و روانکاوان طی آزمایشی جالب اعلام کردند احتمال بازگردانده شدن کیف پولهایی که دارای عکس یک کودک باشد نسبت به بازگردانده شدن کیفهای دیگر بسیار زیادتر است.

 

محققان سال گذشته با انجام آزمایشی جالب توجه 240 کیف پول را در مکانهای مختلف خیابانهای ادینبرگ قرار دادند تا بتوانند تعداد کیفهای بازگردانده شده را محاسبه کنند. برخی از این کیف پولها حاوی قطعه عکسی از یک کودک، یک خانواده و یا یک زوج مسن بودند. برخی از کیفها دارای کارتهایی بودند که نشان می داد صاحب کیف اخیرا در فعالیتهای خیرخواهانه شرکت داشته است و بقیه کیفها از مدارک و کارتهای معمولی انباشته بودند.

 

ریچارد وایزمن روانشناس دانشگاه هرتفورد شایر که این آزمایشها را به انجام رسانده است اعلام کرد 42 درصد از کل کیفها بازگردانده شدند که از این میان آنهایی که حاوی عکس کودک یا نوزادی بودند بیشتر مورد عکس العمل درستکارانه یابنده کیف قرار گرفته بودند به طوریکه 88 درصد از کیفهایی که عکس کودک در آنها قرار گرفته شده بود بازگردانده شدند.

 تنها 48 درصد از کیفها با عکسهای خانوادگی و 28 درصد از کیفها با عکس زوجی مسن توسط یابنده بازگشت داده شدند. وایزمن دلیل این آمار متفاوت را اینگونه توجیه می کند: "تصویر نوزاد یا کودک احساس نیاز به حمایت را در افراد زنده می سازد که از دیدگاه تکاملی امری شگفت انگیز به شمار نمی رود. نکته شگفت انگیز این آزمایشها تعداد کیفهایی است که تنها به واسطه یک عکس بازگردانده شدند."

 بر اساس گزارش تلگراف، کیفهای پول طی این آزمایش به صورت اتفاقی در فاصله های یک چهارم مایل از یکدیگر قرار داشته و حاوی تصاویر مختلفی بوده اند. همچنین هیچ پولی درون کیفها قرار نداشته است.

 

یک نقاشی دردسرآفرین

 

کودکی که صحنه مرگ خود را یک روز قبل نقاشی کرد

پایگاه خبری تقریب- الهام در نقاشی همیشه موضوعی بوده که ما در آثار هنرمندان بزرگ و جاودانه تارخ به دنبال آن گشته ایم حال اینکه دایره الهام خدایی بسیار گسترده تر از این مرزها بوده و در نمونه های دینی آن می بینیم که خداوند در قرآن همه موجودات از کوچکترین تا بزرگترین آنها را مورد الهام و آگاهی خود قرار می دهد.

به گزارش تقریب،  محمد نایف عنزی دانش آموز کلاس پنجم ابتدایی در شهر ریاض عربستان چگونه صحنه تصادف خود و همراهانش که منجر به مرگ وی می شود را یک روز پیش نقاشی می کند.

این دانش آموز 12 ساله پس از پایان بردن نقاشی خود به عادت همه بچه مدرسه ای ها برگه نقاشی را بر داشته و شادمانه به دوستان و همکلاسی ها و مادرش نشان داده و شادمانه فریاد می زند "ببینید که حوادث رانندگی را چه خوب نقاشی کرده ام ،این برگه را به معلم مان خواهم داد تا در کلاس آویزان کند."

همان طور که می بینید در نقاشی وی دو اتومبیل از رو به رو با هم بر خورد کرده اند و چیزی طول نمی کشد که این حادثه برای وی و هفت نفر از نزدیکانش رخ می دهد تا برای خانواده اش تنها خاطره ای واقعی و دردناک از این حادثه باقی بماند.

در این تصادف ، اتومبیلی که وی و سه نفر از خویشان و دو پسر خاله و دو نفر ااز دوستانش در آن بودند با اتومبیل دیگری در بزرگراه شرق ریاض برخورد کرده و در نتیجه وی به همراه برادر ده ساله اش نواف احد را برای همیشه از جمع خانواده جدا می کند.

 

به دنبال این تصادف دو برادر از خویشاوندان وی به نام های فیصل 24 ساله و عبدالله 17 ساله تحت مراقبت و نگهداری پزشکی بوده و دیگر سرنشینان نیز که همگی با هم از مراسم عروسی یکی از اقوام بر می گشتند آسیب جدی دیده اند.

این حادثه در ساعث یک نیمه شب و زمانی رخ داد که قرار بود محمد نائف فردای آن نقاشی خود را به کلاس برده و مورد تشویق معلم قرار بگیرد ولی ظاهرا سرنوشت وی چنان بود که نقاشی اش به جای دیواره کلاس به دیواره تاریخ آویزان شده و به عنوان تصویری جاودانه از حقیقتی دردناک در ذهن خانواده و نزدیکانش باقی بماند. عبدالله محمد العنزی پدر وی این حادثه را تقدیر و اراده خداوند دانسته و توضیح داد که اراده خداوند هر چه باشد انجام می پذیرد.

 

فقط یک عذرخواهی!!!

شاید تقصیر، جای دیگری است!

امروز به این یادداشت جرات مندانه ی وبلاگ مادرستان تحت عنوان وقتی نمی توانم بگویم ببخشید! برخوردم. به نظرم خیلی از ما در زندگی روزمره با این مسئله مواجه می شیم که سر موضوعات بی اهمیت با اطرافیان مون  اوقات تلخی" می کنیم و باعث می شیم هر دو طرف، لحظه ها و ساعات ناخوشایندی رو تجربه کنیم.

همونطور که نویسنده اون یادداشت اشاره کرده ن در آن چنان لحظاتی، گفتن جمله ی ساده ای مانند "معذرت می خوام" شاق ترین کار روی زمین به نظر می رسه. و شاید بیشتر به همان دلیل ساده، که خودمون رو اصولاً مقصر نمی دونیم؛ که در نتیجه حاضر باشیم عذرخواهی ای به عمل بیاوریم!

به نظرم غالب اوقات هم همینطوره واقعاً. نه ما مقصریم و نه طرف مون. خیلی وقت ها، شرایط بیرونی که کنترلش برامون سخت یا ناممکن بوده، باعث فشار عصبی بر روی ما شده و اون وقت نیاز داریم ناراحتی مون رو به شکلی بیرون بریزیم و اون وقت اولین کسی که در نزدیکی مون قرار می گیره محل تخلیه ی همه ی اون فشار ها واقع می شه ... و البته اون کسی که معمولاً چنین بلایی سرش می آد معمولاً از نزدیکان مون هم هست،

یعنی کسی که می دونیم درپی تخلیه عصبانیت مون قرار نیست پیامدهای خطرناکی رو متوجه مون بکنه، کسی که چه بسا دوست یا همسر یا قوم و خویش نزدیکمونه... و باز، البته می دونیم که دیر یا زود ما رو خواهد بخشید و یا درک مون خواهد کرد! و همه چیز به خیرو خوشی به سرانجام می رسه! مخصوصاً اگر عاطفه، محور اصلی رابطه باشد

وبلاگ:  از زندگی

راههای نمره گرفتن

 

 

 

 

 

نمره گرفتن در فصل امتحانات

دوباره فصل امتحانات رسید و دانشجویان به دنبال راهکارهایی برای پاس کردن درس، حالا از خرخواني كردن گرفته تا ديدن نمونه سوالات سال‌هاي قبل، نامه نبشتن به استاد، و بعد هم آوردن تحقيق اگر هم لازم شد تهديد استاد و ...

 

انشایی در مورد انشاء

 چه شبی بود، مادرم باز رو انداخت که باید چند انشایی برای خواهرت بنویسی، رفتم دیدم خواهرم دوباره برگه‌هایی از انشا در مورد فصول، طبیعت و موضوعاتی دیگر را در دست گرفته و حفظ می‌کند.

چاره‌ای نبود، قلم را برداشتم و در مورد آزادگان به دلیل تناسب روز مطلبی نوشتم، اسراف موضوع بعدی بود، دیگر حوصله‌‌ام سر رفت، بقیه را به فردا صبح موکول کردم، راستش یاد دوران تحصیلات خودم افتادم، زنگ انشا جزء بدترین ساعات درسیم بود. و هنوز هم تفاوتی ایجاد نشده، بچه‌های این نسل هم از نوشتن می‌ترسند، نمی‌دانند چه بنویسند، چگونه و از کجا آغاز کنند؟ چگونه ادامه بدهند و چگونه به پایان برسانند؟

حالا تصور بکنید در این فضا که مدیران و معلمان و آموزش و پرورش هیچ نوآوری و شکوفایی نداشته‌اند، و نتوانسته‌اند از دامنه این بحران بکاهند، کودکان باید در مورد نوآوری و شکوفایی انشا بنویسند.

 

 

انشایی از انشاء

 

همه دارند عرق می‌ریزند، صورت‌ها در هم فشرده است، کاغذها را خط خطی می‌کنند وگلوله‌های مچاله شده را پرت می‌کنند توی سطل آشغال. یکی زل‌زده به پنجره، فکرش به جایی نمی‌رسد، یکی ته مدادش را گاز می‌گیرد و پلک‌هایش را روی هم فشار می‌دهد، یکی می‌گوید من هیچ چی به فکرم نمی‌رسد، آن یکی می‌گوید چند خط باید باشد، یکی مدام لب‌ها و گاهی هم ناخن می‌جود

 

معلم دفترش را ورق می‌زند، محکم دستش را روی میز می‌کوبد و با صدای بلند می‌گوید ساکت

کلاس گرم است، بچه‌ها کت‌شان را در می‌آورند، هی روی صندلی جابجا می‌شوند، غر می‌زنند، از دست هیچ کس کاری بر نمی‌آید، زیاد فرصت ندارند، الان زنگ می‌خورد، بالاخره دانش‌آموزان از روی ناچاری کاغذهای خط خطی و نوشته‌های درهمشان را جمع می‌کنند و می‌دهند دست معلم وقت تمام شد.

این کلاس، کلاس انشا بود

 

 

آب، بابا

 

سرمشق‌های آب، بابا یادمان رفت

رسم نوشتن با قلم‌ها یادمان رفت

گل کردن لبخندهای همکلاسی

در یک نگاه ساده حتی یادمان رفت

ترس از معلم، حل تمرین، پای تخته

آن روزهای بی‌کلک را یادمان رفت

 

راه فرار از مشق‌های زنگ اول

ای وای ننوشتیم آقا یادمان رفت

آن روزها را آن قدر شوخی گرفتیم

جدیت تصمیم کبری یادمان رفت

شعر خدای مهربان را حفظ کردیم

یاش بخیر اما خدا را یادمان رفت

 

در گوش‌مان خواندند رسم آدمیت

آن حرف‌ها را زود اما یادمان رفت

فردا چه کاره می‌شوی، موضوع انشا

ساده نوشتیم آنقدر تا یادمان رفت

دیروز تکلیف آب بابا بود و خط خورد

تکلیف فردا نان و بابا  یادمان رفت

فکری که یک بچه برای اصلاح جهان ارائه داد

اگر انسان درست شود، جهان درست خواهد شد

 

کشیش در روز شنبه خود را برای اجرای مراسم دعا و نیایش آمده می‌کرد. زنش به قصد خرید خانه را ترک کرده بود . هوا بارانی و پسر کوچکش بی قرار و ناراحت بود . حوصله اش سر رفته بود .

کشیش مجله ای قدیمی را بر داشت و آن را ورق زد تا به یک عکس رسید . نقشه جهان بود.

 

کشیش صفحه را کند و آن را به قطعات ریز پاره کرد ، بعد تکه های آن را به اطراف اتاق پخش کرد و به پسرش گفت " جانی، اگر همه این تکه پاره های کاغذ را کنار هم بگذاری و نقشه اصلی را درست کنی به تو ۲۵ سنت می‌دهم.

 

 

" کشیش خیال می کرد که این کار دست کم تا ظهر پسرش را سرگرم می کند . ۱۰ دقیقه بعد صدای در زدن اتاق مطالعه اش را شنید . پسرش بود که نقشه را کامل شده را برایش آورده بود.

 

کشیش از این که پسرش به این سرعت نقشه را تهیه کرده بود متعجب شد. کشیش پرسید: " پسرم، چطور شد که به این سرعت این کار را انجام دادی؟ "

 

 

و جانی جواب داد:"خیلی ساده بود. در سمت دیگر عکس مردی بود . قطعه کاغذی برداشتم و آن را در پایین عکس قرار دادم، کاغذ دیگری در بالای عکس گذاشتم و صفحه را بر گرداندم. می‌دانستم که اگر تصویر مرد را درست دربیارم نقشه جهان نیز درست در کنار هم قرار می گیرد.

 

" کشیش لبخندی زد و سکه ۲۵ سنتی را به پسرش داد و گفت: " تو برنامه مناجات مرا هم برای فردا آمده ساختی .

 

می‌دانم درباره چه حرف بزنم. موضوع سخنرانی من این خواهد بود : اگر انسان درست شود، جهان درست خواهد شد.

 

متن بومی برای کتب دبستان

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تصویرگری عشق و ایثار دو معلم به شاگردشان

معلم فداکار، جان سپرد

خياباني را در نيشابور به نام معلم فداكار نام‌گذاري کردند

گفت‌وگوي با دانش‌آموزي كه معلم فداكار جانش را نجات داد

معلم اروميه‌اي هزينه عمل جراحي قلب دانش‌آموزش را پرداخت

 

محمودرضا واعظي معلم فداکار يکي از مدارس شهر نيشابور امروز در اردوي دانش آموزي و هنگام مسابقه فوتبال، متوجه فرود آمدن ميله دروازه بر سر يکي از دانش‌آموزانش شد. وي در اقدامي دلسوزانه، اين دانش‌آموز را به سمتي پرت کرد و او را از اين حادثه نجات داد، اما ميله دروازه بر سر خودش فرود آمد و به شدت مصدوم شد. اين معلم فداکار پس از مصدوميت به بيمارستان 22 بهمن نيشابور منتقل شد اما تلاش پزشکان براي نجات وي بي‌نتيجه ماند.  محمورضا واعظي با 35 سال سن 11 سال سابقه معلمي داشت

 

و حالا شهردار نیشابور اعلام كرده است كه ميدان يا خياباني در نيشابور را به نام محمودرضا واعظي‌نسب، معلم فداكار نيشابوري نام‌گذاري مي‌كند. سخنگوي آموزش و پرورش خراسان رضوي نیز فقط به این گفته بسنده کرده که  ارزشمند محمودرضا واعظي‌نسب و نجات جان دانش‌آموزش، از ياد هيچ يك از فرهنگيان و دانش‌آموزان كشور نخواهد رفت.

 

اما هیچ یک از این دو نهاد نگفته‌اند برای تسلی خاطر بازماندگان مرحوم و تامین معاش خانواده چه اقدامی انجام خواهند داد 

 

مساله آخر این که جان همه به یک اندازه ارزشمند است، آیا فداکردن جان خود برای نجات جان دیگری درست است. گاهی پای منافع جامعه و یک جمعی مطرح است مثل داستانهایی که در مقطع دبستان خواندیم ولی این مورد فردی است 

 

و اما بخوانید از معلم اروميه‌اي که هزينه عمل جراحي قلب دانش‌آموزش را پرداخت 

نسرين كنعاني، معلم ابتدايي روستاي قزل‌عاشق اروميه هزينه عمل جراحي دانش‌آموز خود را كه از بيماري قلبي رنج مي‌برد، پرداخت كرد.

اين دانش‌آموز كه از نعمت پدر و مادر محروم بوده و سرپرستي او را مادربزرگش به عهده دارد، بعد از عمل جراحي قلب در حالي‌كه لبخند رضايت و اميد به آينده در چهره‌اش كاملاً نمايان بود با حضور در كلاس درس، تشكر قلبي خود را با درس خواندن به معلم خود نشان داد.

 

 مطلبی با عنوان حقوق معلمانتان را چگونه می‌بینید را در بخش ادامه مطلب بخوانید

ادامه نوشته

اعلام مخالفت وزیر آموزش و پرورش با ساخت مدرسه در روستاها

ممنون آقای وزیر

 

 

 

مدرسه‌ای زیبا و دو طبقه برای  برادران و خواهران با امکانات مدرن  در یکی از دورترین روستاهای  کشور، واقعا دست مسئولان درد  نکند

 

اما حیف که شنیدم وزیر جدید  گفته دیگر در هیچ روستایی  مدرسه نمی‌سازیم خواستند  درس بخونند به خودشون زحمت  بدهند بیایند شهر درس.

 

ممنون آقای وزیر تا همین جاش  هم که امکانات دادید باید تشکر  کنیم. بالاخره از قدیم و ندیم‌ها  گفتند شکر نعمت نعمتت افزون کند

ادامه نوشته

اینم یک مدل تنبیه

تنبیه معلم،دانش‌آموزی را فلج کرد

 

مشاور وزير و مديركل دفتر  ارزيابي عملكرد و پاسخگويي به  شكايات آموزش و پرورش گفت:  پرونده معلم تنبيه‌كننده  دانش‌آموز خوزستاني به هيئت  رسيدگي به تخلفات اداري  ارسال شد.

  

 

 به گزارش خبرنگار اجتماعي  فارس، علي نوروزي دانش‌آموز  كلاس چهارم ابتدايي شهر لالي،  يازدهم ارديبهشت به علت تأخير  در ورود به كلاس از سوي معلم  خود مورد تنبيه بدني قرار گرفت.

 

 

اين دانش‌آموز به خبرنگار فارس در اهواز گفت:‌ 6 ضربه با كابل به كمر و گردنم وارد شد كه همان لحظه احساس سوزش و درد شديد تمام وجودم را فرا گرفت و پس از تعطيل شدن مدرسه در مسير خانه، ناگهان بيهوش بر زمين افتادم. با نوشيدن آب به هوش آمدم، اما در خانه به طور كاملا ناگهاني تمام بدنم فلج شد و به بيمارستان اميد لالي انتقال يافتم.

 

عباس رهي، مشاور وزير و مديركل دفتر ارزيابي عملكرد و پاسخگويي به شكايات آموزش و پرورش در گفت‌وگو با خبرنگار اجتماعي فارس در اين خصوص افزود: در بررسي‌هاي ما، تنبيه دانش‌آموز توسط معلم كلاس مورد تأييد است البته تنبيه با پوسته يك سيم صورت گرفته است.

وي ادامه داد: اين‌كه آيا حادثه‌اي كه منجر به فلج شدن دانش‌آموز شده است، به دليل تنبيه بدني بوده يا بر اثر بيماري و غيره است بايد توسط پزشكان اعلام شود.

 

رهي اظهار داشت: هنوز متخصصان اظهار نظري در اين خصوص نكردند و ما منتظر نظر پزشكان هستيم.

وي افزود: در هر حال با توجه به اين‌كه اصل موضوع تنبيه‌بدني تأييد شده، پرونده معلم تنبيه‌كننده جهت پيگيري به هيئت رسيدگي به تخلفات اداري ارائه شده است.

 

خبرگزاري فارس

شما چه خاطره‌ای از تقلب کردن دارید

 آیا ایرانی‌ها بدون تقلب می‌توانند سر کنند

 

 

ایرانی‌ها نمی‌دانم چرا، ولی گویی با  تقلب نمی‌توانند سر کنند. خواهرم از مقطع  دبستان تا حالا که در راهنمایی است بارها  برایم از روش‌های مختلف تقلب در بین  بچه‌های امروزی با من صحبت کرده و جالب  است که می‌گوید  مدیران و معلمان حالا دیه  چندان به ما  کاری ندارند.

 

خودم هم اینکاره‌ام، در دبستان همیشه  با خودم کیف می‌بردم و داخل آن پر از تقلب  بود، برای استفاده از تقلب چند  خودکار هم  می‌بردم که از کار افتاده بود، به بهانه پیدا  کردن خودکار، درب کیف را باز می‌کردم و  برگه‌های تقلب را می‌دیدم،

 

پدرم هم تعریف می‌کرد که آن روزها برخی  معلمان یک دفعه کاغذی را برایش پرت  می‌کردند که در آن جواب‌ها نبشته  شده بود.

 

 

 

 

نتایج یک پژوهش صورت گرفته هم حاکی از آن است که 60 درصد دانشجویان مورد پرسش در یک نمونه 1500 نفری اظهار داشته‌اند که تقلب می‌کنند،

 

پس تقلب برای ما ایرانی ها مفهومی است بس اساسی و به قول شاعر باید گفت

 

                 تقلب توانگر کند مرد را              تو خر کن دبير خردمند را

 

 تاريخچه‌ تقلب از جايي شروع ميشود که حسن کچل براي نخستين بار تن لش را تکان داد و به مکتب رفت. از بد ماجرا همان روز امتحان ماهيانه‌ کودکان فلک بخت مکتب بود. ليک حسن از روي گشادي، چشمان چپش را بر روي ورقه‌ي همزاد انداخت تا نکتي بس ارزشمند از ورقه‌ي فوق الذکر، دشت کند. اين بود که اولين تقلب تاريخ بشري زده شد. البته اين تقلب با روش‌هاي فوق العاده ابتدايي (البته در مقابل ترفند‌هاي کنوني) صورت گرفت. بدين ترتيب که حسن با کلي زور زدن تن را تکان داد و خود را به بالاي ورقه‌ي همزاد رسانيد و خيلي راحت مطالب را دو در فرمود.

 

زان پس تقلب دوران طلايي خود را آغاز کرد. بدين ترتيب که گسترش يافت و مصاديقي متفاوت پيدا کرد. از جمله تقلب‌هاي رايج تقلبات سر امتحان، دو در کردن غذا از سلف، تقلب در اتو زدن، تقلب در شماره دادن، تقلب در مخ زني، تقلب در بازي (که از آن به جر زني تعبير ميشود) را مي‌شود نام برد.

 

حالا خبر ذیل را هم بخوانید، بعد به این سوال پاسخ دهید که سیستم آموزش و پرورش و آموزش عالی تا چه حد در راستای شکوفایی حرکت می‌کنند

 

مردودي يك‌بيستم دانش‌آموزان كشور و خسارت380ميليارد توماني

 

معاون آموزش عمومي وزير آموزش‌وپرورش گفت: درحالي كه تعداد مردودي سالانه در نظام آموزش‌وپرورش مالزي، يک صد و بيست و پنجم، چين يک دويست و پنجاهم و استراليا يک دوهزارم است، متاسفانه حدود يک بيستم دانش‌آموزن کشور ما در سال مردود مي‌شوند كه اين ميزان مردودي، به ضررمالي380 ميليارد توماني سالانه آموزش‌وپرورش منجر مي‌شود.

 

ادامه نوشته

فرایند تحصیل در ایران

  ما ميگيم

 

کیف و کتاب و مدرسه

درس و کلاس هندسه

کاشکه به آخر نرسه

دنیا به بن بست نرسه

وقتی که خرداد میرسه

اگه تقلب نرسه

نمره به یه 10 برسه!

مامان با کفگیر میرسه

اما اینام ته میکشه

بچه به کنکور میرسه

یا قبوله یا میمونه

اما یه چیزی بدونه

مهم چیه؟ که میمونه

یه دوست توی زندگیه

همون رفیق و همدمه

که تا ابد با آدمه!!!

از انشعابات مغز ارشمیدس

خداییش فی البداهه بودا

آنلاین به مخم رسید!!!  

                                                                                                 وبلاگ مغزهای متفکر سمپاد 

مدرسه و بچه‌ها

 

یک تشبیح ساده از مدرسه

 

مدرسه ما = سینما

لیست نمره‌ها = دیدنی‌ها

کلاس اولی‌ها = داوطلب جبهه

کلاس دومی‌ها = رفتن به جبهه

کلاس سومی‌ها = فرمانده جبهه

آقای راننده = مرد عوضی

نیامدن معلم = روز فرشته

دفتر خانم مدیر = اخراجی‌ها

تقلبی‌کردن = فکر پلید

روز امتحان = روز بدبختی

ته کلاس = لشکر چهار نفره

اول کلاس = دختری با کفش‌های کتانی

صف مدرسه = درهم

 

 

دستت رو شد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برگزیده‌هایی از چند وبلاگ

   زیبا سازی!

هيژا خان، بعد از مدتی نقاشی کردن روی وايت برد يا به قول خاله پريا تخته سفيد، هوس کردن، رو در و ديوار نقاشی بکشن، کاغذ چسبوندن رو ديوار باب ميلش نبود و کماکان به زير کاغذ زير آبی می‌زد. رو اسب و ماشين و ميز و  صندلی و بقيه خرت و پرنای پلاستيکی خودش که مجازه بکشه، چون مال خودشه. اما قانون گذاشتم براش، که رو هر چی ماژيک کشيدی و پاک شد، اجازه داری بکشی. نتيجه  اين شده که ميز و صندليشو می‌کشه با خودش می‌بره و بعنوان نرده‌بون ازشون استفاده می‌کنه و بر روی درها که مجازه نقاشی کنه، تابلوهای هنری توليد کنه. منم شب به شب درها رو براش پاک می‌کنم و آماده برای فرداش.  ببينم تاکجاپيش‌می‌ره . 

برگرفته از وبلاگ هیژا

http://hejagyan.blogfa.com

 

  

   هنر مديريت

  وقتي امروز حوالي ساعت 10 از ماشين پياده شدم تا به مدرسه بروم، يكي از شاگردانم را ديدم كه كنار كوچه منتظر من ايستاده است. از نگاه مضظرب و مشوش او فهميده كه بايد اتفاق مهمي برايش افتاده باشد كه  هم  چو ن مكاني را براي درد دل پيدا كرده است. وقتي خوب به حرفاي پر از بغضش گوش دادم، به عمق فاجعه پي بردم. بازم بي تدبيري يك مدير ، بازم روش هاي غلط برخورد با نسل جوان، بازم....... از هم بدتر آنجا فاجعه رنگ واقعي خود را نشان مي دادكه متاسفانه ضرب و شتمي هم به خاطر عدم حضور در نماز جماعت مدرسه، صورت پذيرفته بود.

 

وقتي وارد سالن مدرسه شدم ، يكي ديگر از شاگردانم ، خودش را به من زساند و خواست امروز امتحان نگيرم تا او هم به قول خودش درد دل كند. هرچند ديگه همه چيز واسم مثل روز روشن شده بود اما مي دانستم گاهي بچه ها فقط و فقط سنگ صبوري مي خوان تا حرفاشون را بشنوه. حرفايي كه داشت آتشفشان قلبشون را منفجر مي كرد. حرفايي كه وقتي همه تو مدرسه نامحرم مي شن ، اونوقت گفتنش واسه هر دانش آموزي  سرابي بيش نيست.

 

 اگه بگم تمام كلاسم به شنيدن حرفاي بچه ها اختصاص يافت، حرف گزافي نزده ام. گاهي تند، گاهي يواش، گاهي با بغض، گاهي با ..... و از همه بدتر اينكه يه دانش آموز سال سومي جلو معلمش گريه كنه.

 

نمي‌دونم گاهي ما بزرگا داريم چي كار مي‌كنيم. نمي‌دونم چرا عادت كرده‌ايم از بالا به مجموعه زير دستمون نگاه مي‌كنيم. نمي‌دونم چرا خيلي از ماها  جواني خود را فراموش كرده‌ايم.  وقتي نوبت حرفاي من شد، واسشون از درخواست حضرت موسي ع گفتم. حضرت از خدا چند چيز خواست كه مهمترينش  سعه صدر بود. مدير اگه بخواد مديريت كنه (نه رياست) بايد ابزارش رو هم داشته باشه. بايد بتونه با محيطش تفاهم داشته باشه. بايد بتونه مديريت بحران داشته باشه، نه اينكه بحران‌ساز باشه 

مدرسه بايد بشه امن ترين محيط واسه يه دانش آموز نه اينكه خداي ناكرده بشه محل سين جين كردن امور شخصي بچه‌ها.

 

من امروز فهميدم  مديريت به يه حكم كاغذي ممهور به مهر اداره متبوع نيست. مديريت يه  هنــــر است.

 برگرفته از وبلاگ دل‌نوشت‌های یک معلم (مرتضی عابدی)

http://www.delnevesht.com/index.asp?id=14

تفکری که پشت سیستم آموزشی پنهان است

  پذیرش کودکان، پیش مقدمه آموزش 

 

 مدتها بود که می‌خواستم مطلبی در مورد سیستم تربیتی و آموزشی بنویسم، این که برای هر تحول تربیتی یا آموزشی ابتدا باید کودک را همان گونه که هست، پذیرفت بعد متناسب با استعداد او، برنامه‌ریزی کرد. نه آن که قیاس نماییم و کودکان را نسبت به یکدیگر بسنجیم. متاسفانه ذهنیت قیاس چنان بین ما ایرانیها رواج دارد که غیر از آن گویی راه حلی وجود ندارد. این ذهنیت منجر به آن شده که فقط بچه شاخص مقبولیت داشته باشد. بعضا هم که ما بچه‌های معمولی را اصلا آدم فرض نمی‌کنیم.  فراموش کرده‌ایم که هر فرد باید متناسب با استعدادهایش  رشد را تجربه کند. و روند رشد از فردی به فرد دیگر متفاوت است

 به نظر من از ویژگی‌های مطلوب یک سیستم آموزشی، میزان انعطاف‌پذیری آن است. این که مدارس مختلف با سیستم‌های آموزشی متفاوت به رسمیت شناخته شده باشند، حد اعلا شاید این باشد که برای هر فرد برنامه آموزشی متناسب با استعدادهایش تنظیم گردد.

 مطلب ذیل که برگرفته از وبلاگ از زندگی است نکته‌ای را در خصوص سیستم آموزشی انگلیس بازگو کرده که خواندنی است و جای تامل بسیار دارد.

 

  تفاوت سیستم آموزش ابتدایی!

 

در ایام دانشجویی‌ام در انگلیس، دخترم دوره آموزش ابتدایی‌اش را همانجا طی کرد و این باعث شد متوجه نکاتی درباره نظام آموزش اونها و تفاوت‌اش با خودمون بشم

در مدرسه ابتدایی بچه‌هایی که با هم در یک کلاس درس می‌خواندند مثلاً کلاس دوم، برخلاف شرایط ما که همه یک کتاب "فارسی" می‌خوانند، و همه با آن پیش می‌روند، "یک سری" کتاب داشتند که با اسامی متفاوتی نامگذاری شده بود و محتوایش هم داستان‌های مصور و جذابی بود با شخصیت‌های آشنا برای شاگردان و البته متن هر کتاب از کتاب قبلی اندکی پیشرفته‌تر بود.

 هر یک از دانش‌آموزان در مسیر پیشرفت خودش به تدریج این کتاب‌ها رو از معلم دریافت می‌کرد و کتاب قبلی رو پس می‌داد به مجموعه کتابهای کلاس و نمره‌ای هم در کار نبود. در نهایت هر چند وقت یکبار یا در پایان ترم تحصیلی، والدین از معلمان گزارش‌هایی با جزئیات و توضیحات مفصل از پیشرفت فرزندان‌شان دریافت می‌کردند که نقاط ضعف یا امتیاز ایشان در مورد هر یک از مواد درسی یا فعالیت ورزشی، هنری و انضباط و مسئولیت‌پذیری و غیره شرح داده شده بود.

 در چنین حالتی، دانش آموزان نمی‌توانستند خود را با دیگر همکلاسانشان مقایسه کنند در نتیجه در عین حال که همه به نوعی بنا به پیشرفت‌های نسبی خود تشویق و تقدیر می‌شدند اما کسی نسبت به شاگرد "زرنگه" یا شاگرد "تنبل" آگاه نمی‌شد و در نتیجه رفتار یا احساسات نامناسبی چون حسادت یا غرور یا امثال آن هم درمیان بچه‌ها شکل نمی‌گرفت. جو همکاری و صمیمیت و دوستی میان بچه‌ها برقرار بود و اتفاقاً مرتب به کار در گروه‌های چند نفری و مشارکت در امور کلاسی تشویق می‌شدند.

 فکر می کنم زمانی پیش از این هم اشاره کرده باشم که فضای کلاس هم بسیار مفرح بود و آموزش از "بازی" چندان قابل تشخیص نبود و اینقدر در کلاس به بچه‌ها خوش می‌گذشت که در ایام تعطیلات دختر من روزشماری میکرد که کی دوباره به آغوش معلم مهربان و دیدار دوستان عزیزش برود!