كودكي
سالهای کودکی
دل زغصه دور بود
ماهی زلال من
تنگش از بلور بود.
..............................
یک درخت سبز بود
زیر سقف آسمان
بند گاهوارهای
کودکی کنار آن.
..............................
ناگهان شبی بلند
از سرم عبور کرد
بند گاهواره را
تاب داد و دور کرد.
................................
خواب سبز کودکی
زرد و غمانگیز شد
برگها چو ریختند
نام او پاییز شد.
...............................
سالها گذشته و
حوض خالی و
آب نیست.
گاهوارهام کجاست؟
خواب هست و
تاب نیست.
+ نوشته شده در جمعه نهم فروردین ۱۳۸۷ ساعت 13:55 توسط امیر حسین
|