بي‌صدا زيست

                              و بي‌صدا رفت

 

داود بختياري دانشور نويسنده  زندگي‌نامه‌هاي داستاني براي نوجوانان،  پس از يك بيماري طولاني، 29 اسفند ماه در  تنهايي و سكوت درگذشت.

 

به گزارش سایت شهرزاد، بختياري  متولد 1346 بود و از سال 75 نويسندگي را  در حوزه هنري آغاز كرد.

 

او سالها به  نگهداري مادر بيمارش پرداخت  و پس از فوت  مادر، به دليل بيماري ام‌اس به  توصيه  پزشكان از ازدواج خودداري كرد.

 

او در  سال‌هاي آخر عمر با سرطان كبد  دست و پنجه نرم مي‌كرد تا آنكه در آخرين   روز سال  گذشته با ايست قلبي از دنيا رفت.

 

 

 

بختياري در سكوت و انزوا كار و زندگي مي‌كرد و كمتر در مطبوعات و محافل ادبي حضور داشت. مرگ نابهنگام او نيز با سكوت كامل روزنامه‌ها و مجلات ادبي رو‌به‌رو شد.

 

« من و عكس او »، « طعم زندگي »، « پرواز سفيد »، « مسافر »، « غريبه »، « مي‌توان تنها رفت »، «‌ مردي كه خواب نمي‌ديد » تعدادي از زندگي‌نامه‌هاي داستاني به قلم او هستند كه برخي به چاپ بيستم نيز رسيده است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خاطره‌اي كه در عين واقعي‌بودن، خواندني است

 

28 شهريور 1386 

 گفتگو با داوود بختیاری دانشور  

 مصاحبه‌کننده: زهره گلدار

  

انتشار كتاب «ما همه سرباز بوديم» بهانه‌اي شد براي گفتگو با داوود بختياري دانشور نويسندة كتاب، دربارة خاطره‌نويسي جنگ و سبكي كه او در نوشتن اين خاطرات به كار مي‌گيرد. اين كتاب كه دهمين اثر نويسنده آن در حوزه خاطره نگاري جنگ محسوب مي شود خاطرات جانباز آزاده ؛ مهدي تجر از كودكي تا امروز است . توصيفي كامل و دقيق از افراد، اشيا و فضا و روايت منسجم از جزئيات وقايع، رفت و برگشت در زمان و حفظ پايان درطول روايت باعث مي‌شود كه كارهاي بختياري دانشور بيشتر به داستان و رمان نزديك شود تا خاطره‌نويسي.

قوت اين سبك‌داستاني در دو كتاب «ما همه سرباز بوديم» و «مردي كه خواب نمي‌ديد» باعث مي‌شود تا بدون توجه به روي جلد كتاب متوجه نشويم كه خوانندة خاطرات دو رزمنده از دوران جنگ هستيم. خاطراتي كه تخيل و احساس نويسنده در آن دخيل نيست و هرآن چه پيش روي ماست، داستان خاطرة زندگي افراد است. خاطره‌اي از جنس واقعيت...

 

***************************************

 

سوژة اين كتاب و به طوركلي كتاب‌هايي كه در حوزه خاطره‌نويسي نوشته‌ايد را چه‌طور انتخاب مي‌كنيد؟

سوژة «ما همه سرباز بوديم» و كتاب قبلي ام ؛ «مردي كه خواب نمي‌ديد» ، هردو را آقاي سرهنگي به من معرفي كردند امّا من با آن‌ها ارتباط برقرار كردم و زندگي آن‌ها را به صورت كتاب نوشتم.

 

 

فضاي كتاب‌هاي شما مخصوصاً همين دو كتاب «مردي كه خواب نمي‌ديد» و «ما همه سرباز بوديم» متفاوت با ديگر كتاب‌هايي از اين نوع و با اين محتواست. منظورم همان سبك داستان گونگي و روايت‌خاصي است كه از آن بهره مي‌بريد. مي‌خواهم دربارة اين انتخاب صحبت كنيم.

 

من سعي كرده‌ام در اين كتاب تمام فضاهايي كه آورده شده است از درخت كوچه تا درِ خانه و پرده‌ و فرش‌ اتاق‌ها به خوبي توصيف شود و اين توصيف‌ها تماماً واقعي‌اند. من وقتي كه با راوي خاطرات مصاحبه مي‌كنم از او مي‌خواهم كاملاً براي من توضيح دهد و مثلاً خانه‌اي كه در آن متولد شده را كاملاً براي من تشريح كند و تمام اين فضاها واقعي‌اند و تخيل من نيست.

 

 

اين تأكيد شما براي توصيف دقيق و استفاده از اين سبك در خاطره‌نويسي چيست؟

به نظر من خاطره‌نويسي به اين شكل خواندني‌تر مي‌شود. خاطرات زماني كه به صورت رمان در مي‌آيد، خواننده راحت‌تر ارتباط برقرار مي‌كند و وقايع برايش باورپذيرتر مي‌شود.

 

 

جرقة اين كار و استفاده از اين سبك رمان‌گونه در نوشتن خاطرات از كجا براي شما زده شد؟ آيا از نويسندگان ديگر در اين حوزه هم‌كسي را مي‌شناسيد كه از اين سبك بهره ببرد؟

من كمتر ديدم از نويسندگان خاطره‌نويس جنگ از اين سبك استفاده كنند. البته هستند امّا خيلي كم‌اند و من وقتي كار بعضي‌ها كه سبك خاصي ‌دارند مثل گروه روايت فتح را مي‌خوانم لذت مي‌برم.

امّا جرقة اين نوع نوشتن در ذهن من از خواندن ترجمة چند اثر خاطره‌نويسي بود كه برايم خيلي جالب بود شخصي كه خاطره‌اي را تعريف مي‌كند چه لزومي دارد كه در اين كار خاطرة خالص بنويسد، درست است كه خاطره بايد خالص باشد و مواد خالص هم داشته باشد يعني مستند باشد امّا توصيف فضاها در كار همان طور كه گفتم تأثير خاصي بر مخاطب دارد و به طور‌كلي من خيلي از آن سبك قديمي كه به صورت پرسش و پاسخ و يا روايت محض است خوشم نمي‌آيد. در هر صورت من خودم را شروع كنندة اين سبك خاطره‌نويسي نمي‌دانم امّا آن را از كسي هم ياد گرفتم.

 

 

اين سبك خاطره‌نويسي تا چه حد توانسته جايگاه خود را پيدا كند؟

من تقريباً‌ در اكثر كارهام از اين سبك استفاده مي‌كنم و اينكه ديگران بگويند جايگاه اين طور نوشتن در خاطره‌نويسي با مشكل مواجه مي‌شود من اهميت نمي‌دهم، من معتقدم خاطره در عين واقعي بودن بايد خواندني باشد و زمان مي‌برد كه اين سبك جا بيفتد.

در كتاب مردي كه خواب نمي‌ديد زماني كه من متن را به آقاي خالدي دادم تا تأييد كنند به من گفت كه انگار شما در طول زندگيم با من زندگي كرده‌ايد و علتش هم اين بود كه تمام اطلاعات را خود او به من داده بود و تمام شخصيت‌هايي كه در آن كتاب آمده است، شخصيت‌هاي واقعي‌اي بودند كه او خودش برايم توصيف كرده بود.

زماني كه با آقاي مهدي تجرهم مي‌خواستم مصاحبه كنم، در ابتدا راضي نبود كه خيلي از مسائل را مطرح كنند امّا كم‌كم به اين رسيديم كه از جزئيات هم صحبت كرديم و همين طمأنينه من در ثبت وقايع و جزئيات خاطرات ايشان باعث شد چاپ اين كتاب سه سال و نيم طول بكشد.

 

 

زماني كه اين فضا از طرف آن‌ها براي شما ترسيم‌ مي‌شد، شما با اين خاطرات چه مي‌كرديد؟

اين خاطرات مستند و كاملاً واقعي‌اند كه من به اين نوشته‌هاي خالص ريتم دادم و نثري كه متعلق به خودم است براي آن به كار گرفتم و اين نثر را در فضايي كه خودشان خلق كرده‌ بودند به كار گرفتم. البته بعد از اتمام كار، متن را براي آن‌ها مي‌فرستاديم كه اين كتاب سند هست يا نه و او بايد تأييد كند كه خاطرات كاملاً متعلق به اوست.

مثلاً در «ما همه سرباز بوديم» قسمتي بود كه كه آقاي تجر در كانال بودند و دوپاي خود را از دست داده بود، حال و هواي او در كتاب واقعيت محض است و جمله به جمله‌اش گفتة خود اوست و تخيل و احساس من به عنوان نويسنده در آن نيامده است.

 

 

به نظر شما تأثير اين طور نوشتن بر روي مخاطب چگونه است؟ جايي هم در مصاحبه‌اي گفته بوديد ما در خاطره‌نويسي دچار تكرار شده‌ايم و اين مسئله باعث مي‌شود مخاطب كمتر به اين قسمت رو بياورد.

خاطرة محض و يا به صورت سؤال و جواب خيلي خشك است و نسل جوان ما ديگر كار جنگ ما را با اين سبك نمي‌خواند. به نظر من اگر خاطرات جنگ حالت داستان پيدا كند نسل نوجوان و جوان ما ارتباط بهتري با اين مفاهيم برقرار مي‌كنند و مطلب را راحت‌تر دنبال مي‌كنند و تأثير‌گذاري هم عميق‌تر مي‌شود.

 

 

چرا فكر مي‌كنيد تأثير اين نوع نگارش بيشتر است؟

نوجوانان ما فيلم جنگي را مي‌بينند و چون ريتم، آهنگ و داستان دارد آن را دنبال مي‌كند. من جايي براي قرارداد كاري رفته بودم يكي از آقايان معتقد بود كتاب‌هاي جنگي همه‌اش مثل هم هستند امّا من معتقدم هركدام از شهدا مي‌توانند خاطرات مجزايي داشته باشند و تجربة منحصر به خود را از جنگ داشته باشند. شهدا همگي خاطرات مختلف دارند، البته شايد شخصيت اكشن نداشته باشند براي همين، ممكن است كار نوشتن سخت شود ولي به نظر من همة آدم‌ها مي‌توانند در قالب داستان قرار بگيرند و در اين قالب به اين رسيد كه اين آدم بزرگ و برجسته‌اي بوده و تأثير خود را هم بگذارد.

 

 

يعني نوشتن از يك شهيد تقريباً گمنام با يك فرماندة جنگ تفاوت دارد؟

متأسفانه ما فكر مي‌كنيم فقط مي‌توانيم از فرماندهان برجسته بنويسيم. در حالي كه من در مورد شهداي شهرداري و در مورد كساني خاطره نوشتم كه شايد خودشان فكر نمي‌كردند داستاني براي نوشتن داشته باشند چون يك آدم معموليه، امّا من مثلاً در كتاب «زندگي پيش روي من است» توانستم با استفاده و كمك از ذهن همسر شهيد يك كار خوب و خواندي بنويسم. در حالي كه بنياد شهيد در شروع كار معتقد بود از اين شهيد مطلب زيادي براي نوشتن وجود ندارد و من نهايتاً پس از كسب رضايت همسر شهيد و مصاحبه‌اي كه با او داشتم توانستم تمام فضاهايي كه از همسر شهيد دريافت كرده بودم را در يك كتاب هشتاد صفحه‌اي بياورم كه البته چون كتاب با سبك داستاني كار شد متأسفانه جزو كتاب‌هاي داستاني هم قرار گرفت!

 

 

شما كار آزاد هم داريد. منظورم اثري جز خاطره‌نويسي است. مي‌خواهم بدانم خاطره‌‌نويسي جنگ را تا كي مي‌خواهيد ادامه دهيد و آيا نمي‌خواهيد وارد دنياي داستان‌نويسي شويد؟

«طعم زندگي» و «مرسده» دو كار آزاد از من است و يك رمان ديگر هم نوشتم كه هنوز چاپ نشده است كه هرسه حاشية جنگ دارد و شخصيت‌هاي آن از جنگ آمده‌اند و گاهي هم داستان به زمان جنگ بر مي‌گردد.

من به حوزه خاطره‌نويسي جنگ به مرور علاقه‌ پيدا كردم و دوست دارم اين كار را انجام دهم و هنوز هم نمي‌خواهم از اين حوزه فاصله بگيرم شايد به خاطر اين است كه اطلاعات من در حوزه جنگ زياد شده است و در اين حوزه زياد نوشتم و مي‌توانم در اين حوزه بنويسم و فكر مي‌كنم اين كار را ياد گرفته‌ام.

 

 

يك سؤال ديگر دربارة نوشتن خاطرات. شما در اين خاطرات از واقعيت و مستندات بهره گرفتيد و آن‌ها را به زبان داستان در آوريد. داستان از تخيل سرچشمه مي‌گيرد و واقعيت زاييدة خاطرات است. شما در نوشتن كتابتان بيشتر به كدام جنبه توجه داشتيد و حد و رابطة اين واقعيت و خيال را چگونه تعيين كرديد؟

همان‌طور كه گفتم براي من مهم است خاطره قشنگ گفته شود و خواندني و جذاب باشد و خاطره طوري باشد كه وقتي مخاطب به آن نگاه مي‌كند تا آخر آن برود.

من دوست ندارم خواننده بتواند آخر خاطره را پيش‌بيني كند و تحول شخصيت براي او قابل پيش‌بيني نباشد. در «ما همه سرباز بوديم»، شما تحول تجر از اول تا آخر كتاب مي‌بينيد و من در كتاب اجازه ندادم مخاطب تحول شخص را تا انتهاي كتاب پيش‌بيني كند و من تحولي را كه در وجودش به تصوير كشيده‌ام را از خودش گرفتم و اين همان مستند بودن خاطرات است. من هنگام مصاحبه از فرد مي‌خواهم همه چيز را ريز به ريز توصيف كند چرا كه مي‌خواهم شخصيت واقعي فرد و حقيقت واقعه را به تصوير بكشم كه مخاطب ما آن را قبول كند، ما نمي‌توانيم اسطوره‌اي بسازيم كه وجود ندارد. بايد در كار جنگ از خود شخص بنويسيم و واقعيت شخصيت او. چون اين خاطره فقط يك نفر است و خاطره متعلق به اوست و ديگري نمي‌تواند آن خاطره را داشته باشد. اين توصيفات براي من مهم است چرا كه من فكر مي‌كنم اين‌ها هم دستمايه نوشتن هستند و هم كمك به مخاطب كه واقعيت بهتر بخواند. درخصوص كارهايم اين نكته را مي‌گويم كه در هيچ‌كدام تخيل وجود ندارد و حتي رنگ ديوار اتاق و توصيف فضاي خانه هم مستند است من تنها از چينش و نشر خود استفاده كرده‌ام.

 

من انقدر مواد از تخيل، زندگي و خاطرات آن‌ها گرفته بودم كه ديگر نيازي به تخيل خودم نباشد.