کودکی بزرگان (2)
کودکی مولانا
آفتاب عشق: کودکی از بام عرش
روز ششم ربيع الاول سال ۶۰۴ هجري، در زندگي بها الدين ولد، روزي فراموش نشدني و سرشار از شادي است
در اين روز، در خانه فقيه و عارف مشهور بلخ، پسري زاده شد که بعدها "خداوندگار بلخ" لقب يافت و قرنها پس از درگذشتش، هنوز شهره شرق و غرب عالم است.
احمد ضيا رفعت، استاد دانشگاه در کابل، مولوي را "شاعر، عارف و فقيه" ميخواند و ميگويد پدر مولانا - که به "بهاءالدين محمد" يا "بهاولد" مشهور است - نيز از عالمان زمان خود بوده است.
آقاي رفعت ميگويد:" جلال الدين محمد، القاب زيادي دارد. او را خداوندگار بلخ، مولانا، مولوي و گاهي ملاي روم نيز گفتهاند. گاهي خودش به نام "خاموش" نيز تخلص کرده است ."
به گفته آقاي رفعت، معروفترين لقب براي مولانا، "مولوي" است که بعد از مرگ به او داده شد.
ام البلاد
عبدالغني برزين مهر، استاد دانشگاه بلخ، با اشاره به پيشينه فرهنگي و سياسي شهر بلخ معتقد است که در اين شهر زمينههاي پرورش فکري و معنوي شخصيتي چون مولوي فراهم بوده است.
او مي گويد: "بلخ گهواره علم وعرفان است؛ اين شهر شهيد بلخي را داشته؛ ابو شکور بلخي را داشته که آفرين نامه را نوشته است. اين "اولين مثنوي" در زبان دري، به عقيده اکثر ادبيات شناسان، در اين جا سروده شده که سوم حصه (يک سوم) شاهنامه ميشود . همچنين دقيقي بلخي از بزرگان عرصه ادبيات از بلخ است که آغازگر شاهنامه است و هم اوست که وزن مخصوص براي شعر حماسي را مطرح کرد."
هرچند نام کودک تازه تولد يافته را "محمد" گذاشته بودند، ولي در خانه از روي تکريم و احترام او را "جلال الدين" صدا ميکردند.
بها الدين ولد پسر ديگري به نام "حسين" نيز داشت که از مادري ديگر تولد شده بود و از محمد بزرگتر بود ولي توجه او به محمد چنان بود که گويي براي نخسين بار است که صداي يک کودک را در خانهاش ميشنود.
بام عرش
دکتر عبدالحسين زرين کوب، از مولوي پژوهان مشهور کشور ايران، که کتابهاي "سرّ ني"، "بحر در کوزه" و "پله پله تا ملاقات خدا" را در مورد مولانا نگاشته، به چنين اتفاقاتي در کودکي مولانا اشاره ميکند.
عبدالغني برزين مهر، استاد دانشگاه بلخ، به نقل از آقاي زرينکوب از وقايع خارقالعاده در کودکي مولانا ميگويد: "مولانا در زمان کودکي وقتي با همسالانش بر روي بام ها بازي ميکرد و از روي بامي به بامي ديگر ميجهيد، در پاسخ به درخواست همسالان براي همراهي در اين پريدن ها، ميگفت: اين کار گربه است؛ شما اگر ميتوانيد، بر بام عرش خيز بزنيد؛ و خودش پس از اين سخن براي لحظاتي ناپديد ميشود و سپس با رنگ پريده نزد پدر ميآيد و ميگويد که مرا جماعتي از سبز قبايان گرداگرد جهان بگردانيدند."
راه دهيد يار را، آن مه ده چار را
کز رخ نور بخش او نور نثار مي رسد
چاک شده است آسمان، غلغله ايست در ميان
عنبر و مشک مي دمد، سنجق يار مي رسد
مولانا در کودکي نزد پدر خود بهاالدين ولد معروف به "سلطان العلما" و "برهان الدين محقق ترمذي"، که از مريدان بهاالدين ولد بود، معارف عصر را فراگرفت.
پدر مولانا، خطيب و واعظي چيره دست بود. مردم به او احترام ويژه اي قائل بودند. ميگويند مردم از شهرهاي ديگر خراسان براي حل سوالهاي خود به اين فقيه و عالم روزگار مراجعه ميکردند.
خشم سلطان يا حمله مغول؟
رفيع جنيد شاعر و نويسنده، اختلافات ميان امام فخر رازي و بها الدين ولد را نيز در خرابي مناسبات با حاکم خوارزمشاهي موثر ميداند.
او مي گويد: "روايتها در مورد هجرت مولانا متفاوت است، عدهاي حمله چنگيز را انگيزه اين هجرت ميدانند و عدهاي ديگر معاندت امام فخر رازي با سلطان العلما را باعث اين هجرت ميدانند. و گويا به تحريک امام فخر رازي، سلطان محمد خوارزمشاه عرصه را بر سلطان العلما بها ولد تنگ ميکند و او را مجبور به هجرت به سوي آسياي صغير (ترکيه امروز) ميکند که بيشتر همين روايت مورد تائيد است . "
ولي عبدالغني برزين مهر، استاد دانشگاه بلخ، بر اين نظر نيست و "حمله مغول" را انگيزه هجرت خانواده مولانا از بلخ عنوان ميکند.
او ميگويد: "سلطان العلما در بين سال هاي ۶۱۷ و ۶۱۸ از بلخ هجرت ميکند، در حالي که امام فخر رازي هفت سال قبل از اين، از جهان رفته بود و اين مساله صحت هجرت به دليل مخالفت اين دو عالم را با سوال رو برو ميکند."
ديدگاه فلسفي و قرائت عارفانه
آقاي برزين مهر، اختلافات ميان امام فخر رازي متکلم مشهور قرن هفتم و بها الدين ولد را رد نميکند. او اين گونه اختلافات را برخاسته از ديدگاه هاي فلسفي فخر رازي و قرائت هاي عارفانه پدر مولانا از دين ميداند.
شايد اين رويدادها و حوادث دست به دست هم دادند و زمينه را براي سفر معنوي مولانا فراهم کردند.
سفر روحاني
رفيع جنيد، معتقد است که سفر مولانا، "سفري ناگزير" در حيات معنوي او بوده است که بايد اتفاق ميافتاد.
آقاي جنيد ميافزايد: "دلايلي نظير حمله مغول يا مخالفت سلطان العلما با امام فخر رازي دلايل ظاهري و بيروني است، در حالي که از ديدگاه باطني و معنايي، اين سفر براي شکوفايي شخصيت معنوي مولانا بايد اتفاق ميافتاد؛ چنانکه در صدر اسلام نيز هجرت پيامبر اسلام به مدينه، هويت اسلام را نمايان ساخت. پيامبري که ما در مدينه ميشناسيم با پيامبري که در مکه است، تفاوت دارد. به همين دليل، ميگويند اين "سفر روحاني" براي مولانا بوده است و احتمالا اگر اين سفر رخ نميداد، شايد ما حالا با مولانايي که تنها يک "فقيه" بود روبه رو بوديم."
نيستان: بلخ؟
سهيلا صلاحي مقدم استاد دانشگاه الزهرا ايران، در تاويل بيت "ازنيستان تا مرا ببريده اند -- از نفيرم مرد و زن ناليدهاند"، که در آغاز دفتر اول مثنوي معنوي آمده است، ميگويد مولوي در اين بيت افزون بر اين که به عوالم روحي و معنوي توجه دارد در ضمن به بلخ زادگاه خود نيز اشاره ميکند.
او ميگويد: "وقتي مولانا ميگويد "کز نيستان تا مرا ببريدهاند - از نفيرم مرد و زن ناليدهاند"، علاوه بر تعابيري نظير علاقه به بازگشت به عالم ملکوت، به عالم خداوندي مولانا به شکلي به نيستان خودش، به بلخ، اشارت دارد و در جاي جاي مثنوي، دلتنگياش را نسبت به دوري از بلخ اعلام ميکند."
مولانا پس از بلخ به کدام سمت ميرود؟ با چه کساني ديدار ميکند؟ زندگي شگفت انگيز او چگونه تداوم مييابد؟ اينها، موضوع بخش سوم رشته برنامههاي آفتاب عشق است.
منبع بی.بی.سی