تولدت مبارک

 تولدت مبارک

تولدت مبارک، تو را می‌گویم، تو که سال‌هاست برای خودت جشنی به پا نکرده‌ای، بارها بارها اما در جشن بودن دیگران شادی کردی، هدیه دادی و رقصیدی.

 

تقويم خاک خورده را از روی طاقچه بردار، نگاه کن تو می‌توانی دوباره به عقب برگردی و دلتنگی‌هايت را به روزهای رفته بسپاری و آن گاه آيينه چشمانت دوباره زلال خواهد شد و گلدان تنهايي‌ات به چند شاخه  احساس و عشق ميهمان خواهد شد. تو از جنس نارون‌های آشنايی کنار جاده‌ای، برگ‌های زرد و بيمار نگاهت را به دست باد بسپار.

 

هنوز  هم نفس‌های تو بوی سرفرازی و صعود می‌دهند، و شايد راوی قصه پرواز تو باشی و يا قهرمان يک قصه ناگفته

 

 

مداد رنگی کودکی‌ات را از جعبه خيال و خاطره بردار و عکس لحظه‌های پاک و معصوم را بر دفتر نقاشی سپيد لحظه‌هايت تصور کن....

 

مهم نیست چند سالت است مهم این است که هستی‌ات را قدر بدانی و بدانی دوست داشتن خود نخستین گام و نخستین تجربه عاشقانه است

 

آرزوهایت را بیاد آور، يک بار ديگر کنار پنجره بنشين و لبخند پيچک را به باغچه سلام کن، آيا پاسخ سلامت را در عطر خيال هميشه‌ها حس نمی‌کنی؟ باز هم نگاه کن، کمی بيشتر نگاه کن. مگر نه اين که تو يک پرنده‌ای، با بال‌های آّبی روشن. يا فراموش کرده‌ای که با بلندترين قله‌ها پيمان بسته‌ای؟