چگونه کودکم را بزرگ می‌کنم؟

 

 اصل دوم: کودکان به دلایل مختلف بعضی مواقع دوست دارند بازیگوشی کنند و یا دست به کارهایی بزنند کـه ممکنه بزرگترها رو کلافه کنه. این جور مواقع به جای حساسیت نشان دادن به کار کودک که قطعا باعث لجبازی بــیشتر او میشه فقط کافی است با کمی خلاقیت، ابتکار عمل رو به دست بگیریم و با مشارکت خود کـــودک، او رو به راحتی آرام کنیم.  

 

دیشب ریحانه موقع شام برخلاف همیشه حس بازیگوشیش گل کرده بود. انگشتش رو توی کاسه ماست می‌زد و به صورت مامانش می‌مالید. به مامان اشاره کردم که اصلا حساسیت نشون نده و صبر پیشه کنه.

 

اما انگار ریحانه از این کار خیلی خوشش اومده بود و دست بردار نبود. پیش از اینکه مامان رو حسابی کلافه کنه فکری به سرم زد. توی آشپزخونه رفتم. مامان ظرف اصلی ماست رو روی یخچال گذاشته بود.

 

ریحانه رو صدا زدم و گفتم  "بابا می‌شه کمک کنی تا  اون ظرف رو از روی یخچال بردارم" ریحانه درحالیکه از کار من که داشتم ظرف اصلی رو در اختیارش قرار می‌دادم متعجب بود کمکم کرد تا ظرف رو بردارم. بعد بهش گفتم: " بابا کمک کن تا در سطل ماست رو پیدا کنیم بگذاریم روش". ریحانه با اشتیاق این کار رو کرد. و بعد هم با کمک همدیگه سطل رو گذاشتیم توی یخچال. خلاصه ریحانه با مشغله‌ای که براش فراهم شد، شیطنتش رو به کلی فراموش کرد. 

 

وقتی قراره با ابتکار عمل، کودک را آرام کنیم. بهترین فردی که این کار رو می‌تونه انجام بده کسی است  که کودک در آن لحظه به او حساس نشده باشه.

 

صدای بچه‌های کوچه برای ریحانه وسوسه‌انگیز بود. احساس کردم تصمیم گرفته بره توی کوچه. چون بی‌موقع  بود سعی کردم به آرامی منصرفش کنم. اما در اون لحظه مثل اینکه قدرت وسوسه  از قدرت استدلالهای من بیشتر بود. ریحانه تصمیم خودش رو گرفته بود.

 

داشتم به این فکر می‌کردم که چگونه با کمترین دردسر مانع او شوم که نق زدنش شروع شد. مامان که از دور شاهد ماجرا بود گفت: "ریحانه سریع بیا توی اتاق کارت دارم. یه داستان قشنگ همین الان یادم اومد می‌خوام برات بگم" ریحانه سریع پرید توی اتاق و منتظر شنیدن قصه شد. گویی هیچ اتفاقی نیفتاده بود.

 

اصل سوم: کودکان را به زیبائی‌ها حساس کنیم و  لذت‌بردن از چیزهای زیبا و دوست داشتنی را به آنان  بیاموزیم.

 

مدتهاست که هنگام صرف میوه، ریحانه رو به دقت در  رنگ و آب و عطر میوه‌ها دعوت می‌کنم. براش توضیح  می‌دم  که باید از این زیبائی‌ها لذت برد.

این روزها که ریحانه میوه می‌خوره اگه کنارش باشم  می‌گه بابا می‌بینی این میوه چه رنگ قشنگی داره و بعد میوه رو با نفس عمیقی بو می‌کنه. امروز اونو به عطر سبزی که سر سفره بود حساس کردم.

 

چند روز پیش با ریحانه از توی پارک می‌گذشتیم. یک دفعه متوجه شدم ریحانه کنارم نیست و پای گلی نشسته و نوازشش می‌کنه. یادم افتاد  تابستون توی همین پارک ریحانه رو به عشق ورزیدن به گلها دعوت کردم و در مورد زیبائی‌های اونها براش توضیح دادم. هدفم از این کار اینه که یه اصل فراموش شده توی زندگی‌های امروزی رو در ریحانه زنده کنم. 

منبع: چگونه کودکم را بزرگ می‌کنم